نويسندگان

 

 

در عشق هزار جان و دل بس نکند


دل خود چه بود حدیث جان کس نکند

این راه کسی رود که در هر قدمی

صد جان بدهد که روی واپس نکند

 

 

من آواره ترين بي خانمان ام


غم عشق و جنون شد آب و نانم

برايم سفره اشكي مهياست


كه آنرا زير باران مي تكانم...

 

مهرباني را اگر قسمت کنيم

من يقين دارم به ما هم ميرسد


آدمى گر ايستد بربام عشق

دست هايش تا خدا هم میرسد

 

 

 

بر مستی من حد سزاوار زدند


با شک و یقین تهمت بسیار زدند


حلاج شدم ولی به کفرم سوگند


 دلتنگ تو بودم که مرا دار زدند

 

 

 

من آن مجنون تنهای غریبم


که از سهم دودستت بی نصیبم


به دل گفتم که روزی خواهی امد


 ولی دل میداند اورا می فریبم

 

 

حرفی نزنی ! طاقت جنجال ندارم


بدجور شکسته ست دلم حال ندارم


درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز


 از حس پریدن پرم و بال ندارم

 

 

مهرت به هزار چهره آراسته است


زیبائی ات از رونق مه کاسته است


من آنچه دلت خواست ، هرگز نشدم


 
اما تو همانی که دلم خواسته است

 

 

من آن ابرم كه می خواهد ببارد


دل تنگم هوای گريه دارد


دل تنگم غريب اين درو دشت


 نمی داند كجا سر می گذارد ...

 


 

آنكه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهايی مارا به رخ ما بكشد

تنه ای بر در اين خانه تنها زد و رفت...

 

 

دل نزد تو است اگرچه دوری ز برم


جویای توام اگر نپرسی خبرم


خالی نشود خیالت از چشم ترم


 در قلب منی اگرچه جای دگرم ...

 

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد

درباره وبلاگ

لا به لای دوبیتی ها نقش آخرین نگاهت را با قلم مو می کشم...بلکه برای یکبار هم که شده نگاهت را اسیر نگاهم ببینم...
امکانات وب