لا به لای دوبیتی های من... | ||
|
مگذار گذشت در دلت گم بشود
آن روز که سقف خانه ها چوبی بود!
مجبور شدم به هر کسی رو بزنم
در محضر هر غریبه زانو بزنم
تحقیر شدم چون که فراموشم شد
یک سر به ضامن آهو بزنم!
در بستر بی رحمی و خون زاده شدم
مثل باران خاطراتت ماندنیست لحن پر مهر صدایت خواندنیست گرچه ما اندک زمانی در کنارت بوده ایم تا ابد مهر و وفایت ماندنیست
امروز برای من شرابی ای عشق
بی پنجره ای، غریبه ای، در وهمی
آخر از عشق تو من خاک کلیسا میشوم
ای اشک دوباره در دلم درد شدی تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی از کودکی ام هر آن زمان خواستمت گفتند دگر گریه نکن مرد شدی
دو چشم آبی ات را می پرستم
|
|
[ طراحی : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin ] |