نويسندگان

من آواره ترين بي خانمان ام


غم عشق و جنون شد آب و نانم

برايم سفره اشكي مهياست


كه آنرا زير باران مي تكانم...

 

 

بر مستی من حد سزاوار زدند


با شک و یقین تهمت بسیار زدند


حلاج شدم ولی به کفرم سوگند


 دلتنگ تو بودم که مرا دار زدند

 

 

 

من آن مجنون تنهای غریبم


که از سهم دودستت بی نصیبم


به دل گفتم که روزی خواهی امد


 ولی دل میداند اورا می فریبم

 

 

حرفی نزنی ! طاقت جنجال ندارم


بدجور شکسته ست دلم حال ندارم


درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز


 از حس پریدن پرم و بال ندارم

 

 

مهرت به هزار چهره آراسته است


زیبائی ات از رونق مه کاسته است


من آنچه دلت خواست ، هرگز نشدم


 
اما تو همانی که دلم خواسته است

 

 

من آن ابرم كه می خواهد ببارد


دل تنگم هوای گريه دارد


دل تنگم غريب اين درو دشت


 نمی داند كجا سر می گذارد ...

 


 

آنكه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهايی مارا به رخ ما بكشد

تنه ای بر در اين خانه تنها زد و رفت...

 

 

دل نزد تو است اگرچه دوری ز برم


جویای توام اگر نپرسی خبرم


خالی نشود خیالت از چشم ترم


 در قلب منی اگرچه جای دگرم ...

 

 

دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست


در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست


با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم


 بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست . . .

 

 

 

هر روز سراغ دردسر می گردم


با عشق به دنبال خطر می گردم


گفتی که برو ، چشم ، ولی چون خورشید


 شب می روم و سپیده بر می گردم

 

 

 

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست 

 

 

دلم زیباترین دلهاست امروز


درون این دلم غوغاست امروز


دلم را در طبق بنهاده بودم


 دهم آن را به دست یار امروز

 

 

مثل باران چشمهایت دیدنی است


شهر خاموش نگاهت دیدنی است


زندگانی معنی لبخند توست


 خنده هایت بی نهایت دیدنی است

 

 

ناگهان آیینه حیران شد گمان کردم تویی


ماه پشت ابر پنهان شد گمان کردم تویی


ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی


هرکجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی 

 

 

 

احساس تو چون طراوت باران است


بر زخم شکوفه های گل درمان است


هر وقت که در هوای تو می چرخم


 انگار نفس کشیدنم آسان است .

 

 

 

 

وقت رفتن چشمهایت را تماشا میکنم

 

غصه ها را میکشم در خویش و حاشا میکنم


آسمان ارزانی مستت عشق من

 

آسمان را زیر پاهایت تماشا میکنم

 

 

 

کمی گیجم کمی منگم ، عجیب است


پریده بی جهت رنگم ، عجیب است


تو را دیدم همین یک ساعت پیش


برایت باز دلتنگم ، عجیب است

 

 

 

جان رفته ولی زخم جفایت نرود


تاثیر دو چشم بی وفایت نرود


فرشی ز دل شکسته انداخته ام


 آهسته بیا شیشه به پایت نرود .

 

 

 

دست من کوتاه از دیدار توست


قلب من اما همیشه یاد توست


بهترینم هر کجا هستی بدان


 
هر کجا باشم دلم در یاد توست .

 

 

رفیق هر شب و هر روزی دل


غمت تا بوده ، بوده روزی دل


بگردان گوشه ی چشمی و بنگر


 چه حالی دارد آتش سوزی دل

 

 

من حسرت دیدار تو دارم به که گویم


از بهر تو من ابر بهارم به که گویم


غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم


از نرگس چشم تو خمارم به که گویم .

 

 

در کشور دل غیر توام یاری نیست


جز خدمت درگاه توام کاری نیست


هر چند بدم گدای با سابقه ام


 وین سابقه را جز تو خریداری نیست

 

 

 

میمیرم اگر دلت پر از غم بشود


یا چشم تو میزبان شبنم بشود


پاییز و بهار را به هم می دوزم


یک نخ اگر از پیرهنت کم بشود . 

 

 

 

 

کابوس نبودی که رهایت بکنم


از خاطره عشق جدایت بکنم


آنقدرعزیزی که دلم می خواهد


هر چیز که دارم فدایت بکنم

 

 

 

من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی


تو نقش جهان و هر وجبت ترمه و کاشی


در هر نفس این است دعایم همه، ای ماه


 در زیر و بم خاطره آزرده نباشی

 

 

 

دلم پیش رخ ناز تو بند است


ندانم قیمت ناز تو چند است


نمایی گر به قلب من نگاهی


 به دل گویم که بخت من بلند است

 

 

 

 

بیا تا من و تو جانانه باشیم

 

یکی شمع و یکی پروانه باشیم

 

به پای سایه های گل نشینیم

 

دعا بر هم کنیم تا زنده باشیم 

 

 

 

هر لحظه بهانه ی تو را میگیرم

 

هر ثانیه با نبودنت درگیرم

 

حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی

 

من یک طرفه برای تو میمیرم

 

 

مرا ابر ، تو را دریا کشیدند

 

مرا پایین تو را بالا کشیدند

 

برای خواهش چشمان من بود

 

که اینگونه تو را زیبا کشیدند 

 

 

کاش میشد در میان اطلسیها خانه کرد


کاش میشد با نگاه بی کسی کاشانه کرد


باد و باران را میان دام کرد و دم نزد


 کاش میشد با صدایی عاشقانه ناله کرد .

 

 

مرا از شهر بیرون می پسندی


مرا مجنون مجنون می پسندی


نمیدانم چرا ای خنده ی محض


 مرا با دیده ی خون می پسندي

 

 

کاش می شد همدلی را قاب کرد،

 

ساکنان شهر غم را خواب کرد


 کاش می شد نور چشمان تو را

 

جانشین تابش مهتاب کرد

 

 

درویشم و درویش تر از خود ندیدم

 

همرنگ دلم عاشق و درویش ندیدم

 

عمریست که من عابر این راه غریبم

 

جز سایه ی خود همسفری بیش ندیدم

 

 

بی تو پیمودن شبها شدنی نیست

 

 

شبهای پر از درد که فردا شدنی نیست

 


 گفتم که برایت بفرستم دل خود را

 

 

افسوس که چون نامه دلم تا شدنی نیست

 

 

 

دیروز دلم دوباره یک مهمان داشت


افسوس که مهمانی او پایان داشت


صد حرف نگفته در دلم بود هنوز


ای کاش زمانه دور برگردان داشت.

 

 

گلی بودم جفایت پرپرم کرد

 

و هُرم آتشت خاکسترم کرد

 

من آن آهوی دشت ناز بودم

 

که عشق تو بلانسبت خرم کرد!

 

 

حافظا ديدی كه كنعان دلم بی ماه شد


عاقبت با اشك غم كوه اميدم خاك شد


گفته بودی يوسف گمگشته باز آيد ولی


 
يوسف من تا قيامت همنشین چاه شد

 

 

ای عشق چه زود بی پناهت کردیم


آلوده تهمت گناهت کردیم


دیدیم که از شهر تورا می رانند


 از دورفقط....فقط نگاهت کردیم.

 

 

زندگی شطرنج دنیا و دل است

قصه پررنج صدها مشکل است


 شاه دل کیش هوس ها میشود

پای اسب آرزوها در گل است

 

 

خدا کند تبسم لبی به آه نشکند


بلور بغض سینه ای به شامگاه نشکند


کبوتری که پر زند به شوق آشیانه ای


خدا کند که بال او میان راه نشکند

 

[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:دوبيتي,عاشقانه,طنز,بوسه,2بيتي, ] [ 16:17 ] [ 2beyti dost ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد

درباره وبلاگ

لا به لای دوبیتی ها نقش آخرین نگاهت را با قلم مو می کشم...بلکه برای یکبار هم که شده نگاهت را اسیر نگاهم ببینم...
امکانات وب